تقیه چیست؟(2)

بسم الله

اما پاسخ دوم به سوال در مورد تقیه

یکی از موضوعاتی که در اسلام مطرح شده و عقل نیز بر لزوم آن، صحّه می‏گذارد تقیه است؛ موضوعی که انسان قطعاً با ملاحظه تمام جواب مصلحتی آن، به ضرورتش پی می‏برد، ولی متدسفانه برخی به جهت عدم درک صحیح از مفهوم آن یا ضرورت اجتماعی‏اش، یا به جهت خصومت‏های مذهبی، معتقدان آن را مورد انواع اتهام‏ها و ناسزاها قرار داده‏اند؛ اینک برآنیم موضوع تقیّه را از کتاب و سنت، بررسی کرده و به اثبات برسانیم.
تقیّه در لغت
تقیه در لغت از ریشه «وقایه» به معنای حفظ چیزی از خطر و ضرر است. زبیدی در تاج‏العروس تقیه را به معنای بر حذر شدن و احتیاط از ضرر معنا کرده است.
تقیه در اصطلاح
تقیه در اصطلاح شرعی عبارت است از: «اظهار کردن امری برخلاف حکم دین از طریق قول یا فعل به انگیزه حفظ جان یا مال یا شرف و آبروی خود یا دیگری.»
سرخسی در المبسوط می‏گوید: «التقیة: أن یقی نفسه من العقوبة بما یظهره و ان کان یضمر خلافه؛تقیه آن است که انسان جانش را با آنچه اظهار می‏دارد حفظ
کند، ولو خلاف آن را در دل خود نگاه می‏دارد».
ابن حجر عسقلانی می‏گوید: «التقیه: الحذر من اظهار ما فی النفس ـ من معتقد و غیره ـ للغیر؛ تقیه عبارت است از بر حذر کردن از اظهار آنچه در دل است ـ از
اعتقاد و غیر آن ـ برای غیر».
رشید رضا در تعریف تقیه می‏گوید: «ما یقال أو یفعل مخالفاً للحقّ لأجل توقّی الضرر؛تقیه یعنی آنچه گفته می‏شود یا انجام می‏گیرد در حالی که مخالف حقّ است به
جهت حفظ خود از ضرر».
ادله مشروعیّت تقیه
الف) نصوص قرآنی:
1 ـ خداوند می‏فرماید: (لا یَتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْکافِرینَ اَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ المُؤمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فی شَیءٍ اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ یُحَذِّرَکُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَ اِلَی
اللهِ المَصیرُ)؛«نباید اهل ایمان مؤمنان را واگذاشته، از کافران دوست بگیرند، و هر کس چنین کند رابطه‏اش را با خدا بریده است، مگر برای برحذر بودن از شرّشان، و
خدا شما را از عقاب خود می‏ترساند، و بازگشت همه به سوی خدا خواهد بود.
سرخسی حنفی به این آیه بر جواز تقیه استدلال کرده است و نیز مراغی در تفسیر این آیه گفته است« «علمای اسلام از این آیه جواز تقیه را استنباط کرده‏اند؛
یعنی این‏که انسان سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که برخلاف حقّ باشد، برای جلوگیری از ضرری که از دشمن به جان یا آبرو و شرف یا مال وارد می‏شود».
ادامه مطلب...

تقیه چیست؟(1)

بسم الله

یکی از شبهاتی که وهابت در سفرهای حج برای حجاج به وجود می آورند درباره تقیه است .که عریران ما از خود یا از دیگران می پرسند که تقیه چیست؟ آیا در اسلام حکمی بنام تقیه وجود دارد؟ آیا تقیه باعث کذب و یا نفاق نشده و وسیله‏ای برای پوشاندن عقاید واقعی انسان نیست؟
 اما پاسخ های این سوالات
پاسخ اول:
تقیّه در لغت از ریشه وقایه به معنی حفظ چیزی از خطر و ضرر است. چنان که تقوا نیز از ریشه است. تقوا یعنی نگهداری نفس از محرمات الهی. بنابراین، تقیّه به معنی حفظ جان یا شرف و آبرو یا مال از خطر دیگری است از طریق اظهار کردن عقیده یا عملی که برخلاف مذهب او و موافق با مذهب دیگری است. آنچه گفته شد، معنی لغوی و عرفی تقیّه است و در اصطلاح شرعی عبارت است از جلوگیری از ضرری که ممکن است از جانب دیگری به انسان برسد از طریق موافقت کردن قولی یا فعلی با او در امری برخلاف حق است.[1] به عبارت دیگر تقیه در اصطلاح شرعی عبارت است از اظهار کردن امری برخلاف حکم دین از طریق قول یا فعل به انگیزه حفظ جان یا مال یا شرف و آبروی خود یا دیگری.[2]
عقل و تقیه
تقیه، در اصل امری است عقلی و بر اساس قاعده عقلی اهم و مهم استوار است، سیره عقلاء بشر ـ اعم از متشرعه و غیرمتشرعه ـ بر این استوار بوده که هرگاه حفظ جان و مال و آبروی خود را در خطر می‏دیده‏اند، و حفظ آن را در گرو اظهار قول یا فعلی برخلاف مذهب مورد قبول خود، و موافق با مذهب کسی که از ناحیه او احساس خطر می‏شده است، می‏دیده‏اند، از طریق تقیه، خطر دشمن را برطرف می‏کرده‏اند. اکنون نیز در جوامع بشری این سیره استمرار و استقرار دارد. چنان‏که در مواردی که امری مهمتر از جان یا مال و یا عرض و آبرو در خطر قرار گیرد، آن را مقدم داشته و از مال و جان خود دست می‏شویند.
شکی نیست که در مصادیق و موارد اهم و مهم ممکن است اختلاف نظرهایی میان پیروان مکاتب و مذاهب مختلف وجود داشته باشد، ولی این‏گونه اختلافات، با اتفاق نظر عقلاء در حکم کلی تقیه منافاتی ندارد. چنان‏که مصادیق مورد اتفاق همه عقلا نیز یافت می‏شود. مثلا حفظ امنیت عمومی از مصالحی است که همه عقلای بشر برای آن اهمیت ویژه‏ای قایلند، و برای آن دست از مال و جان خویش می‏شویند.
قرآن و تقیّه
برخی از آیات قرآن به روشنی بر تقیه به عنوان یک قاعده شرعی دلالت می‏کند.
1‍ـ (لا یتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شیء الا ان تتقوا منهم تقاة)[3] مفاد آیه این است که نباید مؤمنان به جای اینکه با یکدیگر پیوند مودت و نصرت برقرار کنند، کافران را به عنوان یاور و دوست خود برگزینند، هر کسی چنین کند در پیشگاه الهی مقام و منزلتی ندارد، یعنی کاری برخلاف رضای الهی انجام داده است. مگر آن که از کافران بر حذر باشد و در شرایط تقیه قرار گیرد، در آن صورت پیوند مودت و نصرت با کافران مجاز خواهد بود.
مراغی در تفسیر این آیه گفته است: «علمای اسلامی از این آیه جواز تقیه را استنباط کرده‏اند. یعنی این که انسان سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که برخلاف حق باشد، برای جلوگیری از ضرری که از دشمن به جان یا آبرو و شرف یا مال او وارد می‏شود».[4]
2ـ (من کفر بالله بعد ایمانه الا من اکراه و قلبه مطمئن بالایمان ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم).[5]
مفاد آیه کریمه این است که هر کسی پس از ایمان آوردن با قصد و اختیار کفر را برگزیند و اظهار کفر کند، مشمول غضب و عذاب الهی خواهد شد، مگر کسانی که مورد اکراه و اجبار واقع شوند، و با این که قلبشان سرشار از ایمان است، برای حفظ جان خویش اظهار کفر نمایند، چنین افرادی مشمول غضب و عذاب الهی نخواهند بود. و این چیزی جز قاعده و قانون تقیه نیست.
ادامه مطلب...

کفالت پیامبر بر عهده چه کسی بود؟

بسم الله

یکی از شبهاتی که وهابیت در بین جوامع شیعه مطرح کرده است این است که کفالت پیامبر (ص) بر عهدة زبیر بن عبدالمطلب بوده است نه ابوطالب؟!
اما جواب این شبهه :
چنین شبهه‌ای از لحاظ تاریخی قابل قبول نیست و تا به حال هیچ منبع معتبری مدعی چنین مطلبی نشده است، چنان که منابع دست اوّل تاریخ اسلام نیز این شبهه را مردود می‌دانند و ابوطالب را به عنوان کفیل پیامبر (ص) معرفی کرده و می‌گویند: رسول خدا (ص) هشت ساله بود که جدّ بزرگوارش وفات یافت، عبدالمطلب در هنگام وفات کفالت و نگهداری پیامبر (ص) را به ابوطالب سفارش و توصیه کرد.[1] چنانکه این وصیت به زبان شعر نیز بیان شده است:
                           اوصیک یا عبد مناف بعدی              بموعد بعد ابیه فردٍ[2]
ای عبد مناف (ابوطالب) نگاهداری و حفاظت شخصی را که مانند پدرش یکتاپرست است بر دوش تو می‌گذارم و ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان محمد (ص) هیچ احتیاجی به سفارش ندارد، زیرا او فرزند من است و فرزند برادرم. ابوطالب با عبدالله پدر پیامبر (ص) از یک مادر بودند.[3]
چون عبدالمطلب درگذشت ابوطالب پیامبر (ص) را پیش خود برد و پیامبر (ص) با او بوده، و با اینکه ابوطالب ثروتی نداشت و نادار بود امّا بهترین سرپرست برای پیامبر(ص) بود، علی (ع) می‌فرماید: «پدرم در عین ناداری، سروری کرد و پیش از او هیچ فقیری سروری نیافت.[4]
ابوطالب نسبت به پیامبر (ص) چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز می‌داشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمی‌داشت، ابوطالب کنار پیامبر (ص) می‌خوابید و هر گاه بیرون می‌رفت رسول خدا را همراه خود می‌برد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر (ص) داشت که نسبت به هیچ چیز چنان نبود و خوراک‌های خوب را مخصوص آن حضرت قرار می‌داد.[5]
یعقوبی می‌نویسد: از رسول خدا (ص) روایت شده است که پس از وفات فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب که زنی مسلمان و بزرگوار بود فرمود: «الیوم ماتت اُمّی» امروز مادرم وفات کرد، و او را در پیراهن خویش کفن کرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابید و چون از ایشان پرسیدند چرا برای فاطمه چنین بی‌تاب شده‌ای؟ فرمود: «او به راستی مادرم بود، چون کودکان خود را گرسنه می‌گذاشت و مرا سیر می‌کرد. آنان را گردآلود می‌گذاشت و مرا تمیز و آراسته می‌نمود، و راستی که مادرم بود.[6]

پی نوشت :
-------------
[1] - محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، قاهره، مطبعة الاستقامه، بی‌تا، ج 2، ص 32، احمد بن اسحاق یعقوبی و تاریخ یعقوبی، مترجم، محمد ابراهیم آیتی، (تهران؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چ ششم، 1371، ش)، ج 1، ص 368 و ابن هشام السیرة النبویه، (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا)، ج 1، ص 189 و علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، (مصر مطبعة السعاده چ چهارم، 1384 ق)، ج 2، ص 281.
[2] - احمد بن اسحاق یعقوبی، همان.
[3] - محمد بن جریر طبری ، همان، احمد بن اسحاق یعقوبی، همان، ابن هشام، همان.
[4] - احمد بن اسحاق یعقوبی، همان.
[5] - محمد بن سعد، الطبقات الکبری، قاهره، مطبعة نشر الثقافة الاسلامیه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
[6] - احمد بن اسحاق یعقوبی، همان.


عصمت انبیاء و رسل تا چه زمانی ثابت و محفوظ است ؟

بسم الله

یکی دیگر از سوالاتی که مطرح است این است که عصمت‌ انبیاء و رسل‌ تا زمانی‌ ثابت‌ و محفوظ‌ است‌ که‌ در اداء امانت‌ رسالت‌ و ابلاغ‌ آن‌ به‌ مردم‌ خطایی‌ نکنند، پس‌ ممکن‌ است‌ که‌رسول‌ هم‌ خطا کند کما اینکه‌ در سورة‌ شریفة‌ عبس‌، وقتی‌ که‌ پیامبر (ص‌) در رفتار با شخص‌ اعمی‌ (کور) به‌ نوعی‌ برخورد کردند، خداوندروش‌ پیامبر (ص‌) را ملامت‌ نمود؟   

اما پاسخ این سوال:
در ابتدا لازم‌ است‌ چند مطلب‌ بیان‌ شود:
1ـ عصمت‌ از مادة‌ «عصم‌» به‌ معنای‌ امساک‌ و نگهداشتن‌ است‌[1] و در اصطلاح‌ متکلمان، عبارت‌ است‌ از «لطف‌خداوند به‌ بعضی‌ از بندگان‌، که‌ با وجود آن‌ هیچ‌ انگیزه‌ای‌ برای ترک‌ طاعت‌ و انجام‌ معصیت‌ ندارند، اگر چه‌ قدرت بر آن‌ دارند.[2]»
2ـ بنابر یک‌ تقسیم‌ در مورد انبیاء، سه‌ گونه‌ عصمت‌ متصور است‌:
الف‌) عصمت‌ در دریافت‌ وحی‌؛ به‌ گونه‌ای‌ که‌ وحی‌ الهی‌ را بدون‌ کم‌ و زیاد دریافت‌ می‌کنند.
ب‌) عصمت‌ در ابلاغ‌ وحی‌؛ به‌ گونه‌ای‌ که‌ در رساندن‌ دستورات‌ الهی‌ به‌ مردم‌، از هر خطا و اشتباهی‌ مصون‌هستند.
ج‌) عصمت‌ از معصیت‌؛ یعنی‌ در امور دیگر غیر از دریافت‌ و ابلاغ‌ وحی‌، معصوم‌ هستند.[3]
3ـ در سورة‌ عبس‌ آمده‌: «عَبَس‌َ وَ تَولّی‌" أن‌ْ جَاءَه‌ُ الاعْمی‌"[4]؛ چهره‌ در هم‌ کنید و روی‌ بر تافت‌ از اینکه‌ نابینایی‌ به‌سراغ‌ او آمده‌ بود.» بین‌ مفسرین‌ شیعه‌ و اهل‌ سنت‌ اختلاف‌ است‌ که‌ شأن‌ نزول‌ آیه‌ در مورد کیست‌؟ مفسرین‌ شیعه‌می‌گویند آیه‌ در مورد شخصی‌ از بنی‌ امیّه‌ است‌[5]، ولی‌ اهل‌ سنت‌ قائلند که‌ آیه‌ در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل ‌شده است‌[6].
با توجه‌ به‌ مقدمات‌ فوق‌، به‌ بیان‌ دلایل‌ شیعه‌ بر عصمت‌ انبیاء به‌ طور مطلق‌ (سه‌ مرحله‌ بیان‌ شده‌) و صحت‌ و یاعدم‌ صحت‌ استدلال‌ به‌ آیات‌ فوق‌ بر مدعا (عدم‌ عصمت‌ انبیاء به‌ طور مطلق‌) می‌پردازیم‌:
دلایل‌ شیعه‌ (امامیّه‌) بر عصمت‌ انبیاء:
علمای‌ شیعه‌ بر عصمت‌ انبیاء به‌ طور مطلق‌، دلایل‌ گوناگونی‌ اقامه‌ کرده‌اند که‌ چند برهان‌ را به‌اختصار بیان می‌کنیم‌:
1ـ عصمت‌ انبیاء در قرآن‌: آیاتی‌ چند از قرآن‌ مجید بر عصمت‌ انبیاء دلالت‌ دارند از جمله‌: خداوند می‌فرماید: «ومن‌ یطع‌ الرسول‌ فقد اطاع‌ الله‌[7]؛ کسی‌ که‌ از رسول‌ خدا و پیامبر او اطاعت‌ کند، همانا خدا را اطاعت‌ کرده‌ است‌».
همچنین‌ می‌فرماید: «و ما ارسلنا من‌ رسول‌ الا لیطاع‌ بأذن‌ الله‌[8]؛ و ما هیچ‌ رسولی‌ به‌ سوی‌ شما نفرستادیم‌ مگراین‌ که‌ به‌ اذن‌ پروردگار از او اطاعت‌ و پیروی‌ شود». و روشن‌ است‌ که‌ اگر انبیاء دارای‌ مقام‌ عصمت‌ نبودند به‌ طورمطلق‌ و بدون‌ قید و شرط‌ به‌ اطاعت‌ از آن‌ها امر نمی‌شد و اطاعت‌ از آن‌ها در ردیف‌ اطاعت‌ از خداوند قرارنمی‌گرفت‌.
و در جای‌ دیگر خداوند می‌فرماید: «لقد کان‌ لکم‌ فی‌ رسول‌ الله‌ اسوة‌ حسنة‌[9]؛ به‌ درستی‌ که‌ رسول‌ خدا (صلی الله علیه و آله) برای‌ شمااسوه‌ و الگوی‌ نیکویی‌ است.» و اسوه‌ بودن‌ در جمیع‌ مجالات‌ و امور فقط‌ با عصمت‌ مطلقه‌ سازگار است‌[10].
2ـ وثوق‌ و اطمینان‌ فرع‌ بر عصمت‌ است‌: انبیاء از طرف‌ خداوند برای‌ تبلیغ‌ و ارشاد و هدایت‌ بشر، مبعوث‌ شده‌اند وپیروی‌ از آنان‌ واجب‌ است. خداوند می‌فرماید: «قل‌ ان‌ کنتم‌ تحبّون‌ اللّه‌ فاتبعونی‌ یحببکم‌ اللّه[11]‌؛ بگو اگر خدا را دوست‌ دارید، از من‌ پیروی‌ کنید، تا خدا نیز شما را دوست‌ بدارد».
زمانی‌ این‌ هدف‌ و غرض‌ تحقق‌ می‌یابد که‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ اطمینان‌ و وثوق‌ پیدا کنند. و این‌ امر در گرو این‌است‌ که‌ انبیاء از هر خطا و اشتباه‌ و معصیتی‌ مصون‌ و پاک‌ باشند. (حتی‌ در غیر از دریافت‌ و ابلاغ‌ وحی‌) چرا که‌مشاهدة‌ کذب‌ خطا و معصیت‌ از نبی‌، این‌ اطمینان‌ را از بین‌ می‌برد و مردم‌ نسبت‌ به‌ دریافت‌ وحی‌ و ابلاغ‌ آن‌ هم‌دچار شک‌ و تردید می‌شوند، که‌ در این‌ صورت‌ غرض‌ از بعثت‌ محقق‌ نخواهد شد.
محقق‌ طوسی‌ می‌فرماید: «و یجب‌ فی‌ النبی‌، العصمة‌ لیحصل‌ الوثوق‌ فیحصل الغرض‌[12]؛ وجوب‌ عصمت‌ به‌ طورمطلق‌ در نبی‌ واجب‌ است‌ تا از این‌ طریق‌ وثوق‌ و اطمینان‌ نسبت‌ به‌ او حاصل‌ شود، در این‌ صورت است که‌ غرض‌ ازارسال‌ انبیاء حاصل‌ می‌شود».
علامه‌ حلّی‌ در شرح‌ قول‌ محقق‌ طوسی‌ می‌فرماید: «کسانی‌ که‌ نبی‌ و پیامبر برای‌ آن‌ها مبعوث‌ شده‌ است‌، اگر درامر، کذب‌ یا معصیتی‌ مشاهده‌ کنند، در اوامر و نواهی‌ و افعال‌ او هم‌ احتمال‌ کذب‌ و خطا می‌دهند، در این‌ صورت‌دیگر از اوامر و دستورات‌ او اطاعت‌ نمی‌کنند و این‌ موجب‌ می‌شود که‌ غرض‌ از بعثت‌ آنان‌ لغو و بی‌ اثر شود.[13]»
3ـ عدم‌ عصمت‌ انبیاء مستلزم‌ تناقض‌ است‌: از نظر عقلا، فعل‌ و عمل‌ نبی‌، مانند قول‌ و گفتار اوست. حالا اگر نبی‌ مرتکب‌معصیت‌ و خطایی‌ شود، کردار او با گفتارش‌ متناقض‌ می‌شود و لازم‌ می‌آید امر به‌ متناقضین‌ کند. علامه‌ طباطبایی (ره) در این‌ باره می‌گویند: «همانا نزد عقلا، فعل‌ همچون‌ قول‌ است‌ و انجام‌ کاری‌ بر جوازآن‌ نزد انجام‌دهنده‌ دلالت‌ دارد، حال‌ اگر از شخص‌ نبی‌، معصیت‌ و خطایی‌ سر بزند در حالی‌ که‌ قولاً به‌ خلاف‌ آن‌ امر کند،مستلزم‌ تاقض‌ است‌. یعنی‌ در این‌ صورت‌، پیامبر تبلیغ‌ کنندة‌ دو امر متناقض‌ بوده‌ و روشن‌ است‌ که‌ تبلیغ‌ امرمتناقض‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ تبلیغ‌ دین‌ نخواهد بود.[14]»
اما در مورد آیة‌ مورد بحث‌؛ اولاً: همان‌ طور که‌ بیان‌ شد، بین‌ مفسرین‌، اتفاق‌ نظر وجود ندارد و مفسرین‌ شیعه نمی‌پذیرند که‌ آیه‌ در شأن‌ پیامبر اکرم‌ (صلی‌ الله علیه‌ و آله‌) باشد، بلکه‌ می‌گویند: در مورد شخصی‌ از بنی‌ امیه ‌است. البته‌ مفسرین‌ شیعه‌ دلایل‌ محکمی‌ بر این‌ قول‌ اقامه‌ کرده‌اند از جمله‌ این‌ که‌:
الف‌) از امام‌ صادق‌ (علیه‌ السلام‌) نقل‌ شده‌: «مردی‌ از بنی‌ امیه‌ با عده‌ای‌ دیگر نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بودند، هنگامی‌که‌ام‌ مکتوم‌ (که‌ شخصی‌ کور و فقیر بود) وارد شد، این‌ شخص‌ چهره‌اش‌ درهم‌ فرو رفت‌ و به‌ او پشت‌ کرد، در این‌هنگام‌ آیه‌ فوق‌ نازل‌ شد.[15]»
ب‌) سید مرتضی‌ چنین‌ استدلال‌ کرده‌: در آغاز بعثت‌ و بعد از سورة‌ اقرء، سورة‌ قلم‌ بر پیامبر اکرم‌(صلی‌ الله‌ علیه‌و آله‌) نازل‌ شده‌ است‌ که‌ در وصف‌ پیامبر اکرم (صلی‌ الله علیه‌ و آله‌) گفته‌ شده‌: «و انک‌ لعلی‌ خلق‌ عظیم‌؛ و تو اخلاق‌ نیکوو برجسته‌ای‌ داری‌» حال‌ چطور ممکن‌ است‌ بعد از این‌ پیامبر خدا (صلی‌ الله علیه‌ و آله‌) به‌ خاطر اخلاق‌ ناپسند، مورد عقاب‌ و سرزنش‌ قرار گیرد[16].
ثانیاً: بر فرض‌ که‌ بپذیریم‌ آیه‌ در شأن‌ پیامبر اکرم (صلی‌ الله علیه‌ و آله‌) نازل‌ شده‌، در این‌ جا هیچ‌ معصیتی از آن‌حضرت‌، سر نزده‌ تا منافی‌ عصمتش‌ باشد، چنان‌ چه‌ فخر رازی‌ از مفسرین‌ اهل‌ سنت‌، صدور معصیت‌ از پیامبراکرم (صلی‌ الله علیه‌ و آله‌) را در این‌ آیه‌ انکار می‌کند و فقط‌ آن‌ را ترک‌ افضل‌ می‌داند و بر این‌ مطلب‌ دلایلی‌ اقامه ‌می‌کند.[17]
نتیجه‌ اینکه‌؛ با توجه‌ به‌ آیات‌ شریف‌ قرآن‌، که‌ عصمت‌ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و تمامی‌ انبیاء (علیهم‌ السلام‌) را به‌ طورمطلق‌ بیان‌ می‌فرماید، چرا و به‌ چه‌ دلیل‌ ما که‌ مسلمان‌ و مدعی‌ پیروی‌ از نبی‌ مکرم‌ اسلام‌(صلی‌ الله علیه‌ و آله‌)هستیم‌، بدون‌ هیچ‌ دلیل‌ نقلی‌ و عقلی‌، عصمت‌ انبیاء (علیهم‌ السلام‌) را مخدوش‌ می‌نمایید؟!


پی نوشت
---------------
[1] . ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ذیل ماده‌ «عصم».
[2] . فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، مکتبة آیة الله المرعشی، ص 301.
[3] . علامه طباطبایی، تفسیرالمیزان، اسماعیلیان، ج 2، ص 134، ذیل آیه 213 بقره.
[4] . عبس/ 2 ـ 3.
[5] . تفسیر مجمع البیان، طبرسی و تفسیر المیزان، علامه طباطبایی و تفسیر نمونه، ناصر مکارم و دیگر تفاسیر ذیل آیه فوق.
[6] . فخر رازی، تفسیر کبیر، دارالکتب العلمیة، ج 31، ص 51، (اجماع اهل سنت بر این مطلب را ادعا کرده).
[7] . نساء / 80.
[8] . نساء / 63.
[9] . احزاب / 21.
[10] . برای توضیح بیشتر در این باره رجوع کنید به مفاهیم القرآن، جعفر سبحانی، ج 4، ص 423 به بعد. و آموزش عقاید، مصباح یزدی، سازمان تبلیغات اسلامی، ج 2 ـ 1، ص 244 و 245.
[11] . آل عمران / 31.
[12] . محقق طوسی، کشف المراد فی شرح التجرید الاعتقاد، مکتبة المصطفوی، ص 274.
[13] . کشف المراد، همان.
[14] . تفسیر المیزان، همان، ج 2، ص 134.
[15] . تفسیر مجمع البیان، دارالمعرفة، ج 9 ـ 10، ص 664.
[16] . المیزان و مجمع البیان، همان.
[17] . تفسیر کبیر، همان.

 


ازدواج دختر امیر المومنین علی (ع) با عمر

بسم الله

یکی از سوالاتی که زیاد پرسیده می شود این است که چرا امیر مؤمنان علی (ع)  دختر خود ام کلثوم را به عقد عمر بن الخطاب درآوردهاست؟ آیا این نشانه حسن روابط است؟

اما پاسخ به این سوال :
تزویج ام کلثوم به عمر بن خطاب یک مسأله تاریخی اختلافی است که هرگز نمی توان بر چنین مسأله ای تکیه کرد و نشانه آن این است که این قطعه تاریخی به صورت های متناقض نقل شده است که نمی توان به آنها اعتماد کرد، مانند:
1- علی او را به عقد عمر درآورد.
2- این کار به وسیله عباس عموی علی صورت پذیرفت.
3- این کار از روی تهدید انجام گرفت.
4- عروسی صورت پذیرفت و عمر از او دارای فرزندی به نام زید شد.
5- خلیفه پیش از مراسم عروسی کشته شد.
6- زید نیز دارای فرزندی بود.
7- او کشته شد و وارثی نداشت.
8- او و مادرش در یک روز کشته شدند.
9- مادرش پس از وی زنده بود.
10- مهریه او چهل هزار درهم بود.
11- مهریه او چهار هزار درهم بود.
12- مهریه او پانصد درهم بود.
این اختلافها شک و تردید را در ذهن انسان زنده کرده و اصل تزویج او را زیر سؤال می برد. [1]
فرض کنیم این ازدواج رخ داده باشد با توجه به مطالب زیر هرگز نمی توان گفت این تزویج از روی طیب نفس و طوع و رغبت بوده است، زیرا:
1- شکی نیست که روابط خاندان رسالت با خلیفه وقت کاملاً تیره و تار بود و یورش به خانه وحی و هتک حرمت دختر گرامی پیامبر چیزی نیست که بتوان آن را انکار نمود چون مدارک معتبر آن را ثابت می کند. [2]
2- عمر فردی خشن و تند خو بود، هنگامی که خلیفه اول او را به خلافت برگزید، گروهی از صحابه به این امر اعتراض کردند و گفتند یک فرد خشن و تندخو را بر ما مسلط کردی؟ [3]
3- طبری می نویسد: خلیفه، نخست از دختر ابوبکر به نام ام کلثوم خواستگاری کرد ولی دختر ابوبکر به خاطر تندی اخلاق خلیفه دست رد بر این خواستگاری زد. [4]
بنابراین نمی توان این ازدواج را نشانه حسن روابط دانست.
اگر واقعاً ازدواج نشانه همبستگی فکری و حسن روابط باشد، پس باید گفت ازدواج پیامبر با ام حبیبه دختر ابی سفیان نشانه همفکری پیامبر با این مرد بود، مردی که جنگهای خونینی را علیه اسلام به راه انداخت، و دست او در جنگ احد و جنگ احزاب کاملاً مشهود است و باز. و پیامبر اکرم با دختر حیّی بن اخطب به نام صفیه ازدواج کرد، آیا این نشان همفکری است؟
ناگفته نماند علما و دانشمندان شیعه، رساله های متعدد در نقد این رویداد تاریخی نوشته اند علاقه مندان می توانند به کتاب «راهنمای حقیقت» مراجعه بفرمایند.

 پی نوشت:
-----------------
1-  الذریه الطاهرة، نگارش ابی بشر دولابی(224-310) ص157، 162، این اختلافات را ذکر می کند.
2-  هجوم به خانه وحی و هتک حرمت دخت گرامی پیامبر در معتبرترین اهل سنت آمده است مانند المصنف تألیف ابن ابی شیبه استاد بخاری، متوفای235، ج8، ص490، شماره4549، انساب الاشراف، تألیف بلاذری، ج1، ص586، چاپ دارالمعارف، قاهره، الإمامه و السیاسه، تألیف ابن قتیبه(213-276)، ج2، ص13012 چاپ مکتبه تجاری کبری مصر، تاریخ طبرثی، تألیف طبری(224-310)، ج2، ص443، اسیتعاب، تألیف ابن عبدالبر، (368-463) ج3، ص972، و دیگر مدارک.
3-  تاریخ طبری
4-  تاریخ طبری ، ج5، ص58.

 


آیا پیامبر بعد از خودش جانشینی معرفی نکرد؟

بسم الله

یکی از شبهاتی که اهل تسنن خصوصا وهابیون وارد میکنند این است که پیامبر وصیّت در مورد خلافت بعد از خودشان نکرده است وشیعه هیچ دلیلی بر آن ندارد. آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله) شخص خاصی را برای این امر تعیین کرده‌اند، به چه دلیل؟ و در صورت انتخاب، این شخص چه کسی بوده است؟
اما دو جواب به این شبهه
 جواب اجمالی:
دلائل بسیاری در دست است که پیامبر اکرم (ص) حضرت علی (ع) را به عنوان جانشین و خلیفة بلافصل بعد از خود معرّفی نموده است. و از آن جمله می‌توان به حدیث «الانذار فی یوم الدار» و حدیث «ثقلین» و حدیث «منزلت» و … اشاره نمود.
جواب تفصیلی:
وصیّت نمودن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)‌ در مورد خلافت امیرالمؤمنین ( علیه السلام)‌ از موضوعات واضحه واز مسلمات است و بزرگان شیعه و اهل سنت معتبر آن را به طرق مختلف نقل کرده‌اند که پیامبر (ص) از اوایل بعثت تا آخرین روزهای عمر در مکان  وزمانهای متفاوت، علی ابن ابی طالب (ع) را به عنوان جانشین  و امام بعد از خود معرفی وسفارش نموده است. اینک به چند نمونه از کلام اهل سنت در این خصوص اشاره می‌کنیم.
1ـ حدیث «الإنذار فی یوم الدار»: ابن جریر طبری در تاریخ خود از ابن عباس می‌نویسد که علی ابن ابی طالب گفت: وقتی این آیه بر پیامبر (ص) نازل شد که «وانذر عشیرتک الأقربین»[1] پیامبر (ص) مرا خواند وگفت: حدود چهل نفر از خویشاوندان مرا برای خوردن طعام دعوت کن، ومن چنین کردم وحمزه وعباس وابولهب و… را دعوت کردم. سپس   پیامبر (ص) در میان این جمع دستور الهی را که جبرئیل برآن حضرت آورده بود، اجرا نمود وبه ایشان گفت: ای فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا فرموده، شما را به سوی او دعوت کنم، ورسالت خویش را از خویشان خود آغاز نمایم، پس هر کس از شما بر این امر مرا یاری کند، برادر ووصی وجانشین من در میان شماست هیچ کس از ایشان به پیامبر (ص) پاسخی نداد واز ترس به او پشت کردند. در این حال من که جوان‌ترین آنها بودم گفتم: من ای نبی خدا تو را در انجام رسالت یاری می‌کنم، پس دست مرا گرفت وگفت:« ان هذا اخی ووصیی وخلیفتی فیکم، فاسمعوا له وأطیعوا، قال علی بن ابی طالب: فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع» [2]یعنی این برادر وجانشین من است در میان شما پس سخنان او را بشنوید واو را اطاعت کنید، پس همه ایستادند ودر حالیکه می‌خندیدند، به ابی طالب می‌گفتند: تو را امر کرد که سخنان پسرت را گوش کنی واطاعت کنی.
2ـ هیثمی در مجمع الزوائد می‌آورد، عن عبد الله بن مسعود، قال: «استتبعنی رسول الله (ص) لیلة الجن فانطلقت معه حتی بلغنا أعلی مکة فخطّ لی خطاً (وساق الحدیث الی ان قال) قال: - ای النبی (ص) - انی وعدت أن یومن بی الجن والإنس، فاما الأنس فقد آمنت بی، واما الجن فقد رأیت، قال: وما أظن أجلی إلا قد اقترب، قلت: یا رسول الله الا تستخلف أبابکر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت : یا رسول الله ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت یا رسول الله ألا تستخلف علیاً؟ قال: ذاک والذی لا اله الا هو إن بایعتموه وأطعتموه أدخلکم الجنة اکتعین. قال رواه الطبرانی» [3]یعنی عبد الله بن مسعود می‌گوید: پیامبر(ص)  مرا دعوت کرد تا به دنبال او بروم.. پس من به دنبال او روان شدم تا این‌که به مرتفع‌ترین مکان رسیدم، پس برای من نوشته‌ای را مرقوم فرمود. تا اینجا که می‌گوید، پیامبر (ص) فرمود: همانا به من وعده داده شده‌ که تمام جن وانس به من ایمان آوردند، پس انسان‌ها به من ایمان آوردند امّا جن همانا ریاکارانه عمل کرد وگمان می‌کنم آشکارتر از این باشد مگر این‌که وعدة داده شده نزدیک است. گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود ابابکر برمی‌گزینی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی‌باشد. (و مرگ من فرا رسیده باشد) گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را عمر انتخاب می‌کنی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی باشد. من گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را علی برمی‌گزینی؟ فرمود اوست وقسم به آن کسی که جز او خدایی نیست واگر با او بیعت نمایید واطاعتش کنید، همگی شما را به بهشت داخل می‌کند.
3ـ احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن سمره به سند خویش چنین نقل می‌کند: «قال رسول الله (ص) : لا یزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفة من قریش» [4]یعنی پیوسته دین پایدار است تا اینکه دوازده خلیفه از قریش بیایند. که این روایت سندی محکم وقوی است بر حقانیت مذهب شیعة اثنی عشری که اولین ایشان علی ابن ابی طالب وآخرین آنها مهدی است. ودلیل بر بطلان دیگر مذاهب، زیرا این روایت برآنچه که اهل عامه به آن معتقد است در خلفای راشدین چهارگانه یا پنج گانه به انضمام حسن بن علی (ع) ، قابل انطباق نیست، چرا که آنها تعدادشان کمتر است یا خلافت غیر از این‌ها از بنی امیه یا بنی العباس هم با این روایت سازگاری ندارد، چرا که آنها تعدادشان بیشتر است وهمینطور مذاهب دیگر مثل اسماعیلیه، فطحیه وزیدیه.
ـ هیثمی در مجمع الزوائد خود از سلمان روایت می‌کند که سلمان گفت: «یا رسول الله إن لکل نبی وصیا فمن وصیک؟ فسکت عنی فلما کان بعد رأنی فقال: یا سلمان فأسرعت الیه، وقلت لبیک، قال: تعلم من وصی موسی؟ قلت: نعم، یوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه کان اعلمهم یومئذ (قال) فان وصی وموضع سری وخیر من أترک بعدی وینجز عدتی ویقضی دینی علی بن ابی طالب [5] (قال) رواه الطبرانی».
پیامبر (ص) در جواب سلمان که پرسید: «همة پیامبران وصی داشتند پس چه کسی وصی شما می‌باشد؟» پاسخ داد: آیا وصی موسی را می‌شناسی؟ گفتم: بله، یوشع بن‌نون است. پیامبر (ص) فرمود: برای چه او وصی موسی بود؟ گفتم: برای اینکه او اعلم ایشان در این هنگام بود. پیامبر (ص) فرمود: پس همانا من وصی وموضع اسرار من وبهترین کسی که بعد از من باقی می‌ماند و خواسته‌های مرا برآورده می‌کند ودین مرا برپا می‌دارد، علی ابن ابی طالب است، هیثمی می‌گوید: این روایت را طبرانی هم نقل کرده است.
ادامه مطلب...

اقرار به گناه انبیاء

بسم الله

اینکه انبیاء اقرار به گناه کرده اند و از خداوند همواره طلب مغفرت مى نمودند، آیا ضررى به نبوت و عصمت آنها نمى زند؟ و آیا براى آنها نقص نمى آورد؟
اما پاسخ این سوال:
قبل از وارد شدن به اصل جواب، به بیان چند مقدمه مى پردازیم:
1- « عصمت » برگرفته از کلمه « عصم » به معناى نگهداشتن و مانع شدن است (1)  و در اصطلاح « نیروى درونى است که شخص را از گناه و حتى از خطا و اشتباه منع مى کند »(2) و طبق تعریف دیگر « عصمت لطفى است از طرف خداوند، که شخص را از انجام فعل قبیح باز مى دارد(3) ، به این معنا که انسان در اثر ایمان و شناخت و یقین کامل، داراى روحى مى شود که با کمال آزادى و آگاهى هرگز نه تنها گناه نمى کند بلکه اندیشه و فکر گناه هم در ذهن او خطور نمى کند(4).
2- در اصل عصمت انبیاء، بین مسلمین هیچ اختلافى نیست، ولى در مراتب آن اختلاف وجود دارد. شیعیان قائلند که انبیاء از انجام هر گناهى چه عمداً و چه سهواً و چه نسیاناً معصوم هستند، ولى اکثر اهل سنت معتقدند که انبیاء از گناه صغیره اى که سهوا انجام شود معصوم نیستند و ممکن است که شخص نبى گناه صغیره سهوى انجام دهد و همچنین عصمت را فقط در زمان نبوت قبول دارند (5) نه قبل از آن.
3- منظور از عصمت پرهیز از کارهایى است که از نظر شرعى حرام است نه امورى که به آن ها مجازاً عصیان و گناه گفته مى شود.
ـ با توجه به مطالبى که اشاره شد، در جواب از علت استغفار انبیاء و ائمه و این که آیا این عمل آن ها نشان دهنده نقص و نداشتن عصمت نیست باید بگوییم که:
اول اینکه : گاهى اوقات به ترک مستحب یا انجام فعل مکروه، گناه و عصیان گفته مى شود و به همین خاطر انبیاء و امامان معصوم به خاطر بزرگى مقام و شأن و جلالى که داشته اند ترک بعضى از مستحبات و انجام بعضى از مکروهات را شایسته مقام خود نمى دیدند ولذا به آن گناه و عصیان مى گفتند و از آن استغفار مى کردند (6).
مقام خاص انبیاء و اولیاء چنین مى طلبد که آنان کارى که شایسته مقام ربوبیت نیست مرتکب نشوند و آن کار را زشت و قبیح بشمارند و این به خاطر شناخت عمیق آنان از خداوند و مقام ربوبى اوست. پس اگر انبیاء به گناهى اعتراف مى کنند و طلب استغفار مى کنند معنایش این نیست که گناه به معناى فقهى و شرعى مرتکب شده اند، بلکه به این معناست که کار آنان شایسته مقام ربوبى خداوند نبوده است و به تعبیر دیگر ترک اولى کرده اند چنان که بعضى از مفسرین در مورد کار حضرت آدم(ع) که موجب خروج او از بهشت شد، گفته اند کار او از قبیل ترک اولى بوده است. (7)
البته باید توجه داشت که کارهایى که انبیاء و معصومین ـ علیهم السلام ـ براى خود گناه مى دانند، باعث آتش جهنم و عذاب هاى آخرت نیست و استغفار از این کارها هم به خاطر رهایى از آتش جهنم نیست، زیرا اصلا کارى که موجب آتش جهنم شود از آن ها سر نمى زند، بلکه این کارها فقط باعث مى شود که از عنایات و توجهات خاص اللهى و مقاماتى که ما اصلا عقلمان قدرت فهم آن ها را ندارد، محروم شوند... و استغفارشان به خاطر بازگشت به مقامات اولیه اى است که قبل از انجام این کارها داشته اند و یا اصلا براى رسیدن به مقامات والاترى است که در اثر انجام این کارها از رسیدن به آنها محروم شده اند (8).
دوم اینکه : انبیاء تمام کمالات و علوم و فضایل خود را از ناحیه خداوند مى دانند و اگر این فضل و لطف از جانب خداوند نبود چه بسا آنان دچار معصیت و عصیان مى شدند، و در واقع آنان با استغفار و گریه و زارى به درگاه خداوند، به عجز خود در مقابل خداوند و فضل و انعام خداوند اقرار مى کنند، پس اگر انبیاء مى گویند «اَذنبت: گناه کردم» معنایش این است که اگر توفیق و فضل و لطف خداوند نبود مرتکب گناه مى شدم (9).
سوم اینکه : انبیاء در هر لحظه و زمان، در حال ترقى و تکامل و صعود به کمالات و پیمودن مدارج رشد و معرفت خدا بوده اند، و وقتى به گذشته خود مى نگریستند خود را در مرتبه پایین ترى از معرفت حق مى دیدند و در مقابل خداوند، خود را مقصر مى دانستند و از آن حالت گذشته خود استغفار نمودند (10).
چهارم اینکه : انبیاء چون به خداوند متعال و مقام ربوبى او معرفت و شناخت زیادى داشته اند، عبادات و طاعات خود را، لایق مقام او نمى دانستند، از این جهت، آن را نوعى قصور مى شمردند و از آن استغفار مى کردند (11).

پی نوشت
--------------
(1)- احمد بن فارس، معجم مقایس اللغة، مکتبة الاعلام الاسلامى، ذیل کلمه عصم، ج 4، ص 331.
(2)-  محمدتقى مصباح یزدى، راهنماشناسى، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ص 121.
(3)- بحار، دار احیاء التراث العربى، ج 17، ص 94.
(4)- محسن قرائتى، درسهایى از قرآن، انتشارات اسلامى، ص 268.
(5)- بحارالانوار، ج 11، ص 90، شرح مواقف، جرجانى، شریف رضى، ج 8، ص 267.
(6)- بحارالانوار، همان، ج 25، ص 210.
(7)- تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، دارالکتب الاسلامیه، ج 6، ص 123 و شرح المواقف، جرجانى، شریف رضى، ج 8 ص 267 ـ 268 و شرح المقاصد، تفتازانى، شریف رضى، ج 5، ص 50.
(8)-  راهنماى شناسى، همان، ص 169.
(9)- بحارالانوار، همان.
(10)-بحارالانوار، همان.
(11)- بحارالانوار، همان.


   1   2      >